Hey, once upon a younger yearWhen a

Hey, once upon a younger year
When all our shadows disappeared
The animals inside came out to play
Hey, when face to face with all our fears
Learned our lessons through the tears
Made memories we knew would never fade

One day my father—he told me
Son, don't let it slip away
He took me in his arms, I heard him say

When you get older
Your wild life will live for younger days
Think of me if ever you're afraid

He said, One day you'll leave this world behind
So live a life you will remember
My father told me when I was just a child
These are the nights that never die
My father told me

When thunder clouds start pouring down
Light a fire they can't put out
Carve their name into those shinning stars
He said, Go adventure far beyond these shores
Don't forsake this life of yours
I'll guide you home no matter where you are

One day my father—he told me
Son, don't let this slip away
When I was just a kid I heard him say

When you get older
Your wild life will live for younger days
Think of me if ever you're afraid

He said, One day you'll leave this world behind
So live a life you will remember
My father told me when I was just a child
These are the nights that never die
My father told me

These are the night that never die
My father told me
Hey, hey
Share lyrics on Facebook

Hasil (Farsi) 1:

سلام، یک بار پس از سال جوان ترهنگامی که ما سایه ها ناپدید شدحیوانات داخل را به بازی آمدسلام، هنگامی که به صورت با ترس ما روآموخته درس ما را از طریق اشکنویسنده خاطرات ما را می دانستند هرگز محو نمیشهیک روز پدرم — او به من گفتپسر، به آن ندهید لغزش دوراو مرا در آغوش خود را در زمان او گفت شنیده امهنگامی که شما مسنحیات وحش خود را برای روز جوان زندگی می کنندفکر می کنم اگر همیشه ترس شما از منگفت یک روز شما دنيا را پشت سر بگذاریدپس به یاد داشته باشید زندگیپدرم به من گفت که وقتی فقط یک کودک بودماینها شب است که هرگز نمی میرندپدرم به من گفت:هنگامی که رعد و برق ابرها شروع به ریختن پاییننور آتش آنها قرار نمیحک نام خود را به آن ستاره های رخشاناو گفت: برو ماجراجویی بسیار فراتر از این سواحلاین زندگی تو را رها نمیمن شما خانه بدون توجه به جایی که شما هستند راهنمایی مییک روز پدرم — او به من گفتپسر، اجازه ندهید این لغزش دوروقتی فقط یک بچه بودم شنیدم او می گویندهنگامی که شما مسنحیات وحش خود را برای روز جوان زندگی می کنندفکر می کنم اگر همیشه ترس شما از منگفت یک روز شما دنيا را پشت سر بگذاریدپس به یاد داشته باشید زندگیپدرم به من گفت که وقتی فقط یک کودک بودماینها شب است که هرگز نمی میرندپدرم به من گفت:اینها شب است که هرگز نمی میرندپدرم به من گفت:هی، هیشعر در فیس بوک به اشتراک بگذارید

Hasil (Farsi) 2:

با سلام، روزی از سال جوانتر
زمانی که تمام سایه های ما ناپدید
حیوانات در داخل بیرون آمد به بازی
هی، هنگامی که چهره به چهره با تمام ترس های ما
درس ما را از طریق اشک آموخته
خاطرات نویسنده ما می دانستیم هرگز محو یک روز پدر او به من گفت پسر، اجازه ندهید که آن لغزش دور او مرا در آغوش خود گرفت و شنیدم که گفت وقتی پیر می حیات وحش شما برای روز جوان زندگی می کنند فکر می کنم از من اگر تا کنون شما ترسم او گفت، یک روز شما را ترک این جهان را پشت سر بنابراین یک زندگی شما به یاد داشته باشید زندگی می کنند پدر من به من گفت که من فقط یک کودک بود این شب که هرگز نمی میرند می پدرم به من گفت وقتی رعد و برق ابرها شروع به ریختن پایین نور آتش که آنها نمی توانند قرار داده است از حک کردن نام و نام خانوادگی خود را به این ستاره رخشان او گفت: برو ماجراجویی بسیار فراتر از این سواحل آیا این زندگی شماست رها نمی من شما را به خانه بدون توجه به جایی که شما می هدایت یک روز پدر او به من گفت پسر، آیا این لغزش اجازه نمی دور وقتی که من فقط یک بچه شنیدم که گفت بود هنگامی که شما مسن تر حیات وحش شما برای روز جوان زندگی می کنند از من فکر می کنم اگر تا کنون شما ترس او گفت، یک روز شما این دنیا را ترک پشت بنابراین یک زندگی شما به یاد داشته باشید پدر من به من گفت که من فقط یک کودک بود این شب که هرگز نمی میرند می پدرم به من گفت این شب که هرگز نمی میرند می پدرم به من گفت هی، هی اشتراک گذاری اشعار در فیس بوک